نفسهای زنده

ساخت وبلاگ
سال 2017 هم کمتر از دو ساعت دیگه به پایان میرسه، خدا رو شکر سال خوبی داشتم. سال تجربه کار اول، استقلال مالی، چاپ بیشترین مقالات، دیدار یارو خیلی تجربه های شیرین و شاید کم دیگه. علی رغم اینکه شاید تغییر و تجربه یک محیط و کارجدید و خاصش منو به چالش های مختلفی وا داشت که در نوع خاکستری خودش میگیم اوکی اینم زندگیس بگو شُکر. خدایا شُکرت برای همه چی نفسهای زنده...ادامه مطلب
ما را در سایت نفسهای زنده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7icannb بازدید : 32 تاريخ : يکشنبه 2 ارديبهشت 1397 ساعت: 10:56

یکشنبه 8 بهمن 1396 شنبه این روزها شنبه می پرد، پرواز می کند انگار این روز برای من نیست یا که اصلا من نیستم. روزها بوی خاص خود را دارن، خدایا شکرت نفسهای زنده...ادامه مطلب
ما را در سایت نفسهای زنده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7icannb بازدید : 10 تاريخ : يکشنبه 2 ارديبهشت 1397 ساعت: 10:56

روزها می گذرند با استرس و بی استرس، مهم این است که می گذرند. 

از خودم در میرم از 32 سالگی ای که تلخ نبود، زیاد سخت نبود اما شیرین هم نبود و پُر آرامش هم نبود. و این بود که ... قصه ما، با این سن زیاد ارتباط برقرار نکرد. رفت که رفته  باشد. یادش نمیرود و نرفت که بگوید شُکر خدایا و می رود به استقبال دوره جدیدی از زندگی و خلاصه یک سال بزرگتر شدنش. انشاله سلامتی همه، موفقیت و رسیدن، 33 سالگی را ورق بزند.

یا حق، شُکرت

نفسهای زنده...
ما را در سایت نفسهای زنده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7icannb بازدید : 7 تاريخ : يکشنبه 2 ارديبهشت 1397 ساعت: 10:56

 شنبه امروز من شاد نبود بهترین دوستم میرفت هفته پرزنتیشن و هفته ارائه مقاله.

دندون درد دیشب من خوب شده بود و مسعود هنوز از دستم راضی نبود و تسلیم حال پر بهونم.

دندون جلوم خودبخود شکست!! بخودم اومدم خدایا من کجام.

به امید روزهای بهتر فکر بهتر فرصت های بهتر و سلامتی همه مگهم

نفسهای زنده...
ما را در سایت نفسهای زنده دنبال می کنید

برچسب : معنی, نویسنده : 7icannb بازدید : 18 تاريخ : چهارشنبه 29 شهريور 1396 ساعت: 13:44

امروز آخرین روز سال هزار و سیصد و نود و پنج شمسیه. با اینکه تو این مدت برای چک کردن تک تک روزهای تاریخ باید بروز میشدم، خوب باهاش زندگی کردم. سال 1395 را خیلی دوست داشتم سالی که معجزه زیاد داشت، خندیدم  و گاه گریه کردم؛ دکتر شدم، انتظار کشیدم،خانوادم رو بعد سالها دیدم، تجربه های بی نظیر پ نفسهای زنده...ادامه مطلب
ما را در سایت نفسهای زنده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7icannb بازدید : 15 تاريخ : جمعه 4 فروردين 1396 ساعت: 0:33

دلم گرفته،شتابان بعد ازتموم شدن  یک دو  ریکشن طولانی مدت، کوله را بر دوشم می اندازم و از راه زیرزمینی به لایبریری می رم. با اینکه کسی در ردیف اول میز نیم گرد نشسته بعد از یک گشت کوچک دوباره به آنجا بر می گردم. دختری شبیه ایرانیها ولی محجبه، نظرم رو جلب می کنه، و با یک سوال کوتاه و جواب نصف نفسهای زنده...ادامه مطلب
ما را در سایت نفسهای زنده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7icannb بازدید : 13 تاريخ : يکشنبه 22 اسفند 1395 ساعت: 6:48


 روزهایی که می گذرند از شدت ابهام های  پر سؤال و هاله ای از وعده آغوشهای زخمی،دلم فقط بستن چشمها را طلب می کند. فکر نکن هنوز، بی خیال حال دگرگون ملافه روی تختخواب و بی قرار ی بالش،

تنها نبودن را باور کن.



نفسهای زنده...
ما را در سایت نفسهای زنده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7icannb بازدید : 12 تاريخ : پنجشنبه 30 دی 1395 ساعت: 7:40

ملافه ام را عوض کرده بودم ملافه زرشکی، خواستم اتاقم بهتر نشون داده بشه ولی خوابیدن هم بهتر بود. دیشب با دیدن کارتونی معمولی زود خوابم برد و تمام قسمت ها خلاصه در این دغدغه ام بود.زود بیدار شدم مسعود کمتر پیغام گذاشته بود و بیشتر مامان، کمی باهاش حرف زدم و بعد با دایی و گفتم که با دانشگاه خداحافظی کردم و منتظر یک پوزیشن جدید هستم. خوب شد که شهلا زود به دانشگاه نرفته بود و بهانه ای شد برای اولین بار صبحانه املت بخوریم هر دو نگران، و وانمود به اینکه همدیگر رو می فهمیم.چقدر لحظه های باهم بودن رو دوست داشتم برگها دیگه ریخته بودن و صدای بلند دیشب باد، خبر از سرد بودن بیرون می داد. مسعود زودتر خوابیده بود، بعد از خوردن نهار با شهلا پیاده به دانشگاه رفتیم، و در ادامه راه من به کتابخونه رفتم. هوا زود تاریک شد و چقدر دلم  صبر، فکر و آرامش می خواست.به امید روزهای بهتر... نفسهای زنده...ادامه مطلب
ما را در سایت نفسهای زنده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7icannb بازدید : 11 تاريخ : پنجشنبه 30 دی 1395 ساعت: 7:40

گاهی دنیای من می شود پر از شکستن، نفهمیدن و رفتن. آنوقت متوجه می شوم که فهمیدن و  راحت گذشتن از  بعضی حقایق بزرگترین داشتنی وجود یک انسان است.صبح مثل همیشه بیدار شدم نه اونقدر زود و نه اونقدر دیر که دلم طاقت بیاره. کیس بر نوشته های مسعود و دیدن پیام صبح بخیر مامان. اولین روز کاری خیلیها با هوا ی گرفته پاییزی،  شهلا هم خونه بود. کمی با مامان صحبت کردم اونقدر کم که نفهمیدم چه خبر بود. و بعد اسکایپ با مسعود، می خواست ملاقات دوستش بره زودتر از اینکه صبحانه بخورم برگشت. بهم زنگ زد و شروع کرد به حرف زدن از اینکه درک میشه و من نمی تونم. از اینکه ... کاش می تونست خودش رو جام بزاره و بفهمه که چقدر گوشش برای حرفای کهنه و تلخش آمادست. به هرحال ضعفم رو در این شرایط، بارها حس کردم. کم کم دارم باور می کنم که عاشقم نیست و فقط می جنگه که عذاب بکشم.با عصبانیت غیر معمولم حالم دگرگون شد. شهلا رفته بود و بغض مرا کسی ندید. دیرتر رفتم، هدهال داشت غریبتر میشد. فقط چائو مثل همیشه مهربون و آروم  توجیهم کرد. به لایبرری هدهال رفتم طرف دیگش  رو هم کشف کردم  دیر، با گلویی پر بغض و صب نفسهای زنده...ادامه مطلب
ما را در سایت نفسهای زنده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7icannb بازدید : 18 تاريخ : پنجشنبه 30 دی 1395 ساعت: 7:40


امروز دیگه جدی برف میباره، وقتی برف میاد حال خوبی دارم، حس می کنم خدا منو بغل کرده، دیدی گفتم می ترسیدی ...

نفسهای زنده...
ما را در سایت نفسهای زنده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7icannb بازدید : 9 تاريخ : پنجشنبه 30 دی 1395 ساعت: 7:40